سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های دلنشین . . .

ســـــلام... به وبلاگ من خوش اومدین... من زهرام.... امیدوارم از وبم خوشتون بیاد:)))

ما چقدر فقیر هستیم...!

 

روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه ی کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در انجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند.

آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند.

در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!

پدر پرسید: آیا به زنگی آنها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد: بله پدر!

و پدر پرسید :چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و بعد بع آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا.

ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.

ما در حیاتمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود ولی باغ آنها بی انتهاست!

با شنیدن حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد:


متشکرم پدر ، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

 



[ دوشنبه 92/6/25 ] [ 2:52 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه