به نام خدایی که داشتن او جبران تمام نداشته های من است . . .
سلام دوستای گلم خیلی خوش اومدین امیدوارم از وبم خوشتون بیاد و اینکه...
[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/8/2 ] [ 3:47 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
زندگی کمی دیوانگی میخواست اما ما زیادی دیوانه شدیم از تمام کافه ها بیرونمان کردند ما زیادی دیوانه شدیم و همه چیز را فراموش کردیم غیر از خندیدن به همه چیز خندیدیم و خندیدن شغل ما شد دیوانه که باشی خودت هم نخندی زخم هایت میخندند
[ یکشنبه 94/6/1 ] [ 8:2 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
My dearest God
You and I both over look
You, my faults and flaws
Me, your munificence and benefaction
خدایا تو نادیده میگیری
من هم نادیده میگیرم
تو خطاهایم را
من عطاهایت را...
[ چهارشنبه 94/5/28 ] [ 4:26 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
وقتی که دلت ترک برداشت
دیگر آمدن یا رفتن
بودن یا نبودن فرقی نمی کند
آدم روزی به جایی میرسد
که دوست دارد همش بخوابد
"خواب جه خوب است برای نداشتن ها "
[ چهارشنبه 94/5/28 ] [ 3:52 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
گاهی دور از چشم ابرها هم می توان عاشق شد
می توان بغض کرد
می توان بارید
گاهی دور از چشم مداد رنگی ها هم می توان نقاشی کرد
می توان آسمان داشت
می توان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته نمی توان امروز را پشت سر گذاشت
فردایی پنهان کرد ...
[ چهارشنبه 94/5/28 ] [ 1:18 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
اگر در زندگی دشمنی پیدا کردی ، بدان در راه رسیدن به هدفت موفق بوده ای...
اگر تهدیدت کردند ، بدان در برابرت ناتوان اند...
اگر خیانت دیدی ، بدان قیمت تو بالاست...
و اگر روزی ترکت کردند ، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد...
[ چهارشنبه 94/5/28 ] [ 1:3 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
خانه ننه جانیم نولایدی
سنی بیرده من تاپایدیم
اوآیاقلار اوسته بیرده
دوشه نیب بیر آغلایایدیم
قولی حلقه سالمیش ایپ تک
او آیاغا باغلایایدیم
کی داها گئدنمیه یدین
شیرین ننه ی عزیزم حالا چهل روز از رفتنت میگذره ولی هنوز باور نمیکنم که نیستی
دلم برای نگاه مهربون و لبخند های آرومت خیییییلی تنگ میشه :((
[ جمعه 94/5/2 ] [ 5:43 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
دلم یک دوست میخواهد
که هنگامی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن
بگو من کی کجا باشم
[ شنبه 93/10/27 ] [ 10:0 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
آخر پاییز شد ، همه دم میزنند از شمردن جوجه ها !!!
ولی آیا تابحال شمرده ای؟
برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم ،
اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که بدست آوردی بعد بشمار ، تعداد لبخند هایی را که بر لب مردمان نشاندی و سپس بشمار ، تعدا اشک هایی را که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ، و سر آخر بشمار ، تعدا دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدم هایی که در کار خیر برداشتی ، همه ی اینها را که بشماری ، تعداد لبخند های "آن یگانه" بدست می آید.
و تمام.
جوجه هایت شمرده شد...
[ جمعه 92/7/19 ] [ 10:13 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]
مردی با خود زمزمه کرد : خدایا با من حرف بزن!
یه سار شروع به خواندن کرد... اما مرد نشنید!
مرد فریاد برآورد : خدایا با من حرف بزن!
آذرخش در آسمان غرید اما مرد ، اعتنایی نکرد!
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : پس تو کجایی؟؟؟
بگذار تو را ببینم...
ستاره ای درخشید اما مرد ندید
مرد فریاد کشید خدایا یک معجزه به من نشان بده...
کودکی متولد شد ، اما مرد باز توجهی نکرد!
مرد در نهایت یاس فریاد زد:
خدایا خودت را به من نشان بده
بگذار تو را ببینم...
از تو خواهش می کنم
پروانه ای روی دست مرد نشست
و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد...
ما خدا را گم می کنیم در حالی که او کنار نفس های ما جریان دارد...
[ پنج شنبه 92/7/18 ] [ 9:38 عصر ] [ زهرا محمدی ممان ]